توضیحات
این کتاب خودنوشت نامهای است از این نویسنده ایرانی که از کودکی در آمریکا به سر میبرد. این اثر یکی از کتابهای پر فروش آمریکا در دوسال گذشته بوده و جوایز متعددی کسب کردهاست.
درباره نویسنده کتاب عطر سنبل عطر کاج
فیروزه جزایری، در سال ۱۳۴۴ در شهر آبادان به دنیا آمد. زمانی که وی ۷ ساله بود، به همراه خانواده از طرف شرکت نفت ایران که پدرش در آن به عنوان مهندس کار میکرد، به شهر ویتییر در کالیفرنیا رفت. پس از دو سال زندگی در آمریکا به ایران بازگشت و در اهواز و تهران بهسر برد. دو سال بعد، دوباره خانوادهٔ وی به آمریکا برگشتند و ابتدا در ویتییر و سپس در نیوپورتبیچ ساکن شدند. فیروزه جزایری سپس به تحصیل در دانشگاه برکلی پرداخت و در آنجا با یک مرد فرانسوی ازدواج کرد.
وی با نوشتن کتاب خاطرات خود که به نام Funny in Farsi, A Memoir of Growing Up Iranian in America در آمریکا منتشر شد، به شهرت رسید. این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای آمریکا در چند سال اخیر بودهاست. همچنین این کتاب، یکی از ۳ نامزد نهایی جایزهٔ تربر در سال ۲۰۰۵ و همچنین نامزد جایزهٔ پن در بخش آثار خلاقهٔ غیرتخیلی شد. وی اولین فرد آسیایی است که اثر وی جزء نامزدهای نهایی جایزهٔ تربر انتخاب شدهاست. این کتاب توسط محمد سلیمانینیا و با عنوان عطر سنبل، عطر کاج به فارسی برگردانده شدهاست.
یادداشت نویسنده بر ترجمه فارسی:
وقتی خردسال بودم، پدرم آن قدر از ماجراهای دوران کودکی اش در اهواز و شوشتر برایم تعریف می کرد که حس می کردم آن دوران را همراه اون گذراندم. زمانی که خودم صاحب فرزندانی شدم، خواستم آن ها ماجراهای من را بدانند. به همین دلیل بود که این کتاب را نوشتم.
بسیار خوشحالم که اکنون نسخه ای فارسی آن در دسترس هم وطناننم قرار دارد. امیدوارم احترام و عشق عمیقی که به خانواده و فرهنگم دارم در این صفحات جلوه یابد. اگرچه بیشتر عمرم را خارج از ایران گذرانده ام، ایران هنوز در رگ های من جاری است.
بخشی از کتاب عطر سنبل عطر کاج
من و خانواده ام نمی دانستیم چرا آمریکایی ها چنین تصور اشتباهی از ایران دارند ، یک روز یکی از همسایه ها سرنخی به دست مان داد ، گفت ایران را می شناسد چون فیلم لورنس عربستان را دیده است . ما گفتیم لورنس کیه ، اسمش را هم نشنیده ایم . بعد پدر برایش توضیح داد که ایرانی ها نژاد هند و اروپایی هستند ، ما عرب نیستیم .
سپس ادامه داد : ” البته دو چیز مشترک با عربستان سعودی داریم ، اسلام و نفت ” و گفت : ” حالا سرتان را درباره ی مذهب درد نمی آورم ، بگذارید از صنعت نفت برایتان بگویم …
سعی می کردم نماینده شایسته ای برای زادگاهم باشم ، اما مثل یک ستاره ی هالیوودی که با سماجت توسط نشریات جنجالی تعقیب شود ، گاهی از سوال ها خسته می شدم . البته هیچ وقت به صورت کسی مشت نزدم . از کلمات استفاده می کردم . یکی از پسرهای مدرسه عادت داشت سوال های احمقانه ی خاصی از من بپرسد .
یک روز دوباره سراغ شترها را گرفت . این بار ، نشانه ای بر تمایل درونی ام به قصه گویی ، که آره ما شتر داشتیم ، یک دانه یک کوهانه و یک دانه دو کوهانه . یک کوهانه مال پدرو مادرم بود و دو کوهانه را به عنوان استیشن خانوادگی همه با هم سوار می شدیم . چشم هایش گشاد شد : ” کجا آن ها را نگه می داشتید ؟ ”
گفتم : ” معلومه توی گاراژ “
او که چیزی را می خواست شنیده بود …