توضیحات
درباره کتاب:
اسفار کاتبان عنوان رمانی است از ابوتراب خسروی، از یگانه تاثیرگذاران ادبیات معاصر طی شش سال نوشت و در سال ۱۳۷۹ خورشیدی منتشر کرد. ناشران کتاب نشر قصه، نشر آگاه و نشر نیماژ بودند. این کتاب در سال ۱۳۸۰ از طرف پکا به عنوان بهترین رمان سال ۷۹ برگزیده شد و جایزه مهرگان به آن تعلق گرفت.
این اثر واجد بسیاری از تکنیکها و تمهیدات مشترک میان انگارههای مدرنیستی و پسامدرنیستیست؛ تکثر راوی و تعدد روایت، غلبهی عنصر وجودشناسی بر معرفتشناسی، جابجاییهای زمانی در روایت، شباهت شخصیّتها به یکدیگر، برجستگی متن، درهمآمیزی نثر معاصر و کهن و… از جمله تمهیداتی هشتند که خسروی در این رمان بهکار گرفته است.
خلاصه داستان اسفار کاتبان:
داستان از آشنایی اقلیما دانشجوی یهودی و همکلاسی دانشگاهش سعید (که مسلمان است) برای انجام یک تحقیق مشترک آغاز میشود. موضوع تحقیق نقش قدیسان در ساخت جوامع است که با نقطه آغاز جداگانه از طرف دو شخصیت داستان دنبال شده و به یک نقطه مشترک میرسد. این نقطه، محل اشتراک دو روایت دیگر (علاوه بر روایت دو قدیس) نیز هست؛ داستان زندگی پدر راوی (سعید) در نقش کاتب مجدد یک روایت قدیمی و داستان عشق تازه اقلیما و سعید. این رابطه خشم متعصبین یهودی را برمیانگیزد.
بخشی از کتاب:
«به بعضی چیزها نمی شود فکر نکرد، حتی اگر آدم آن چیزها را فراموش کند، خودشان را تحمیل می کنند، برای همین چیزهاست که باید گریه کرد، گریه کردن هم ارادی نیست، گاهی حتی گریه باعث میشود که انسان موقعیتش را درک کند که تنها شده و هیچ کس با او نیست».
آذر بلند و کشیده بر نطع باقی مانده، سر را بر تن جفت کردهاند و با نخ جراحی بخیه زدهاند. رفعتماه تحمل خوبی دارد. میتواند گریه نکند، نباید گریه کند. حالا وقتی نیست که گریه کند. صورتش کبود شده، من نمیگویم که چه باید بکنیم. او هم چیزی نمیگوید. من آذر را بر دوش میکشم. رفعتماه هم کتابهایش را جمع کرده و جایی میگذارد. از پلههای ایوان پایین میآییم. محوطه باغ مثل همیشه ساکت است. با اینکه پاییز است، باد نمیآید تا برگی از درختان سپیدار و تاک و سیب بیفتد.