توضیحات
درباره کتاب:
ملکان عذاب عنوان رمانی است از ابوتراب خسروی، از یگانه تاثیرگذاران ادبیات معاصر در سال ۱۳91 خورشیدی منتشر کرد. ناشر اولیه کتاب نشر “ناکجا” بود و اولین نسخه کتاب به صورت الکترونیکی منتشر شد و از سال 1398 حق نشر به نشر نیماژ واگذار شده است. «ملکان عذاب» در کنار «اسفار کاتبان» و «رود راوی» پایانبخش سهگانۀ ابوتراب خسروی است و خسروی در آنها به سه موضوع قداست، فرقه گرایی، خرافات پرداخته است
«ملکان عذاب» رمانی درباره سه نسل از یک خانواده که هرکدام راوی سرنوشت خود و دیگریاند و راوی دیگرانی که سرنوشتشان به نوعی با سرنوشت آنها گره خورده است. «ابوتراب خسروی» در این رمان، از خلال روایت راویان، به گذشته دور تاریخی و فرهنگی، نقب زده است. گذشتهای همچنان حاضر در زندگی جمعی و فردی ما که شکل حضورش آن را به کابوسی شبیه میکند؛ کابوسی که از یک منظر، تعبیرش میتواند کودتای 28 مرداد باشد که بستر بخشی از وقایع «ملکان عذاب» است.
خلاصه داستان:
با ورود پنجمین قشون دولت به خاتونآباد، رئیس قشون که از بیاحترامی خاتونآبادیها عصبانی شده آنها را تهدید میکند که خاک روستا را به توبره میکشد. بزرگان آبادی برای آرامکردنش رسم همیشگیشان، یعنی تقدیم دختری از اهالی روستا به رئیس قشون را پیش میکشند. قیصرو زن نوجوان بیوهای است که در زیبایی نظیر ندارد و این بار به اتاق احمد، رئیس قشون میرود. یک هفته بعد، موعد حرکت سربازان میرسد. مولای دِه، صیغۀ طلاق را جاری میکند و مدتی بعد مشخص میشود که قیصروی چهاردهساله از احمدشیخ باردار است. زکریا شرف بهدنیا میآید؛ ولی پدرش را نمیشناسد. او در عمارت خاننشین با ناپدریهای متعددی که همگی از خانها بودهاند زندگی مرفهی را میگذراند و سرانجام برای تحصیل به تهران میرود. زکریا پیش از سفر، قصۀ تولدش را میفهمد و کنجکاو میشود که پدر را ببیند. طولی نمیکشد که قاصدانی از طرف پدر، او را به ملاقات دعوت میکنند. پدری که دیگر آن مرد خوشگذران و ظالم نیست و در سیروسلوکی صوفیانه، اینک قطب حی خانقاه تجندیه در سمیرمسفلی و جانشین حضرت حبحمید است.
احمد، پسرش را ادامۀ وجود و حیات روح پدر میداند و از او میخواهد که زندگی گذشتهاش را در قالب کلمات نیز ادامه دهد و زکریا میپذیرد؛ اما درپی مرگ عجیب و وحشتناک پدر، پسر از خانقاه گریزان میشود. زکریا بعدها با خجسته نجومی، همکلاسیِ دوران دانشگاه، ازدواج میکند. وقایعی نیز بین خجسته و محمد مجد، دوست صمیمیِ زکریا اتفاق میافتد که برای فرزند زکریا و محمد یعنی شمس و حوریه درپسپرده است. شمس در یادداشتهای پدرش نشانهایی مییابد از ارتباط محمد مجد و اشرف تکش، مادر حوریه و قرارومدارهای مخفیانه بین این دو که فقط زکریا از آن باخبر است. درپی این کشف، بعد از سالها دوری بار دیگر با حوریه ملاقات میکند و ادامهٔ راهِ برآوردکردن خواستِ پدر را باهم میروند.