تخفیف!

آبنبات هل‌دار

قیمت اصلی $6.30 بود.قیمت فعلی $5.70 است.

1 عدد در انبار (می توان پیش خرید کرد)

توضیحات

درباره کتاب آبنبات هل‌دار:

آبنبات هل‌دار اولین کتاب مهرداد صدقی نویسنده و طنزپرداز ایرانی است که بارها تجدید چاپ شده‌است. روای داستان پسربچه‌ای اهل بجنورد است که برادرش به جنگ می‌رود. او به همراه خانواده پنج‌نفری و مادربزرگش در یکی از محله‌های قدیم بجنورد زندگی می‌کند. داستان‌های خنده‌داری که برای محسن و خانواده‌اش رخ می‌دهد درباره اتفاقات روزمره زندگی است اما نویسنده این اتفاقات ساده را با زبانی طنز بیان می‌کند و شخصیت‌های داستان را در موقعیت‌هایی عجیب و غریب قرار می‌دهد.

درباره نویسنده کتاب آبنبات هل‌دار:

مهرداد صدقی متولد ۱۳۵۶ در بجنورد نویسنده و طنزپرداز است. او تاکنون ۱۱ کتاب منتشر کرده‌است. صدقی با انتشار اولین کتابش آبنبات‌ هل‌دار به شهرت رسید. سریال پدرپسری که در سال ۱۳۹۹  از صداوسیمای ایران پخش شد؛ اقتباسی از یکی از کتاب‌های این نویسنده به نام آخرین نشان مردی است

بخشی از کتاب آبنبات هل‌دار:

ملیحه عکس مریم، هم کلاسی‌اش، را آورده بود تا به داداش محمدم نشان بدهد. چند وقتی می‌شد که مریم را برای او در نظر گرفته بودند. البته همه می‌دانستیم محمد قبلا مریم را دیده؛ اما خودش برای اینکه نشان دهد چقدر آدم چشم پاکی است طوری وانمود می‌کرد که انگار تا به حال او را ندیده یا لااقل راجع به قیافه الانش چیزی نمی‌داند. برای همین، ملیحه مأمور شده‌بود عکس مریم را بیاورد. محمد هنوز به خانه نیامده بود و ملیحه، که طاقت نداشت، عکس را به مامان، بی‌بی، و حتی به من نشان داد. خودش هم توی عکس کنار مریم ایستاده بود.

بی‌بی گفت: «این همه میرم میرم مگی، همینه؟»

ـ بله، مگه بده؟!دختر آقا براته. مشه نوه مرحوم حاج صفرعلی.

نوه همون صفر پالان دور خودمان دیگه؛ ها؟ … این که خیلی شلخته یه نگا کناباش چطوری گرفته.

ملیحه، که عصبانی شده بود، گفت: «بی بی، اونی که کتاب دستشه منم، نه مریم دیگه بابابزرگشم این طوری صدا نکن، ناراحت مشن »

مامان هم، در تکمیل حرف ملیحه، ادامه داد: «پالان دوزی که عیب نیست. تازه، خود آقا برات، از وقتی آمده شهر، تو خیاطی شاگردی مکنه و لباس شلوار داماد مدوره.»

بیبی گفت: «کبرا جان، پس بازم زیاد با پالان دوزی فرق نمکنه!»

بریده‌هایی از کتاب آبنبات هل‌دار:

  • در آن لحظه برای اولین بار احساس کردم بزرگ شده‌ام و در چشم افراد خانواده دیگر مثل صفرِ پشت عدد نیستم. یک آن شک کردم آیا صفر پشت عدد بود که خوانده نمی‌شد یا صفر بعد از عدد!
  • آدم اگر کتابی را خوانده باشد که دیگر به دردش نمی‌خورد. اگر هم تا به حال نخوانده که پس معلوم است اصلاً به دردش نمی‌خورده؛ وگرنه تا به حال می‌خوانده …
  • نصفِ‌شب، وقتی بیدار شدم بروم آب بخورم، صدای آقا جان از توی ایوان درآمد که برایش آب ببرم. درِ یخچال را که باز کردم، ملیحه و مامان و بی‌بی هم آب خواستند. آدم توی خانه ما گناهکار می‌شد که نصفِ‌شب آب بخورد! تنها کسی که آب نخواست محمد بود. خواستم با او شوخی کنم و تهِ آبِ لیوانِ آقا جان را روی صورتش بریزم؛ ولی دلم نیامد. برای همین، آبِ تهِ لیوان را ریختم روی صورت ملیحه و گفتم: «اینم آب!».

 

توضیحات تکمیلی

وزن 450 گرم
انتشارات