داستان‌های خبیث ۳ (چشم بادمجانی‌ها)

بخشی از کتاب داستان‌های خبیث ۳

گربه کوره خیلی گربه کوره بود. گرسنه که می‌شد، هیچی حالی‌اش نبود. هر جا غذا می‌دید، آن را به هزار حقه و کلک مال خودش می‌کرد. می‌خورد و یک تشکر خشک‌وخالی هم نمی‌کرد. یک روز که کوره توی عمرش به آن اندازه گرسنه نمانده بود، این‌طرف آن‌طرف دنبال غذا می‌گشت. توی فکرش نقشه می‌بافت که وقتی غذا را دید با چه کلکی مال خودش کند. یک‌دفعه صدای آواز شنید.

دید جلوتر، توی جاده، یک مرد گنده‌منده، دیگ به دوش، کلاه به سر زیر درخت ایستاده. یک دستش ملاقه بود و یک دستش کفگیر. یک کیسه‌ی گنده این‌ور کمربند گنده‌اش آویزان بود، یک کیسه آنور کمربندش. از جیب پیراهنش هم یک مشت قاشق چنگال مثل خودکار آویزان بود.

گربه کوره پشت درخت قایم شد و نگاه کرد. گنده منده آواز می‌خواند و آتش درست می‌کرد. آتش که درست شد، دیگش را گذاشت روی آتش. از کیسه‌ی اینور کمربند، سبزی و نخود و لوبیا درآورد. از کیسه‌ی آنور کمربند، نمک و فلفل و زردچوبه درآورد. همه را ریخت توی دیگ. بساط پخت‌وپز را برای مسافرهای جاده آماده کرد. از جیب شلوارش یک سفره درآورد و پهن کرد روی زمین. از کلاهش یک مشت کاسه بشقاب درآورد و گذاشت توی سفره. آواز گنده منده هنوز تمام نشده بود که بوی غذا هوا رفت.