توضیحات
درباره کتاب کیمیاگر
پائولو کوئیلو با کتاب کیمیاگر رکورد گینس را به عنوان یک نویسنده زنده با بیشترین ترجمه یک کتاب به زبانهای مختلف از آن خود کرد.. رمانی که کوئیلو تنها در عرض دو هفته نوشت، تاکنون به هشتاد زبان مختلف ترجمه شدهاست. کتاب کیمیاگر به مدت ۳۱۵ هفته در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز بود و موفق شد نام نویسندهاش را جهانی کند.
این کتاب درباره چوپانی به نام سانتایگو است؛ جوانی که تصمیم میگیرد گوسفندهایش را بفروشد و به دنبال کشف معنی یکی از رویاهای تکرارشونده خود به مصر سفر کند. نویسنده در این کتاب با استفاده از استعاره و نمادهای مختلف، مفاهیم عرفان شرقی را به زبانی ساده و روان بیان میکند. کوئیلو خوانندگان را در پایان با این سوال رها میکند که ماموریت شخصی من در زندگی چیست؟
کیمیاگر از نظر مفهمومی، معانی مشابهی دارد با مشهورترین کتابهای ادبی جهان همچون سیذارتا، شازده کوچولو و دفتر ششم مثنوی معنوی. در کلامی کوتاه کیمیاگر، درباره رهاشدن از وابستگیها و رسیدن به آزادی و آرامش درونی است.
درباره نویسنده کتاب کیمیاگر
پائولو کوئیلو متولد ۱۹۴۷ در برزیل است. او نه تنها یک نویسنده مشهور، بلکه یک فعال مدنی نیز هستد. کوئیلو از سال ۲۰۰۷ به عنوان سفیر صلح سازمان ملل در موضوع فقر و گفتگوی بین فرهنگی فعالیت میکند. این نویسنده کتابهای خود را شامل قانون کپی رایت نمیداند و از به اشتراک گذاری کتابهایش از طریق شبکههای اجتماعی طرفداری میکند. نگرش عرفانی او به فروش کتاب، نشان میدهد مفاهیم بیان شده در کتابهای او شعار نیست و او این معانی را زندگی میکند. به عنوان مثال یکی از طرفدارانش یک ترجمه به زبان روسی از یکی از رمانهای کوئیلو را به صورت آنلاین منتشر کرد. در نهایت آمار فروش کتاب او در روسیه بدون هیچ ترفیع یا تبلیغ اضافی از جانب ناشران از ۳۰۰۰ به یک میلیون نسخه در طول سه سال ارتقا یافت.
بخشی از کتاب کیمیاگر
با گوسفندهایم در چراگاهی بودم. بچهای سر رسید و با حیوانات شروع کرد به بازی… خیلی دوست ندارم هرکسی بیاید و با گوسفندهایم بازی کند، آنها از آدمهایی که نمیشناسند میترسند، اما هرازگاهی بچهها میتوانستند با آنها بازی کنند بی آنکه میشها بترسند. این برایم جالب بود که بدانم حیوانات چگونه سن آدمها را تشخیص میدهند؛ چرا از بچهها نمیترسند و با آنها زود انس میگیرند؟ پسربپه، مدتی با میشهایم بازی کرد، اما ناگهان به سمت من آمد، دستم را گرفت و مرا تا اهرام برد. در مقابل اهرام مصر پسرک به من گفت، اگر تا اینجا بیایی، گنجی به دست خواهی آورد… زمانی که میخواست محل دقیق گنج را نشانم دهد، هر دو دفعه از خواب پریدم.
بریده هایی از کتاب
- تپههای شنی با وزش باد جابجا میشوند، ولی… صحرا همیشه صحرا باقی میماند. این است… افسانه عشق.
- پادشاه پیر گفته بود: «زمانی که به راستی، با همه وجودت آرزویی داشته باشی، کائنات به نحوی عمل میکنند که تو بتوانی به آرزویت برسی.»
- کیمیاگر گفت: «قلب من از رنج`میترسد.» «به او بگو که ترس از رنج، بدتر از خود رنج است. «هیچ قلبی نیست که در پی آرزوهایش باشد ولی رنج نبرد، چون آرزوها بیپایان و دور از دسترسند و راه، راه دشواری است. همت میخواهد و تلاش و هر لحظه آن میتواند لحظه پایانی باشد. لحظه دیدار با خدا یا لحظه پیوستن به ابدیت… .»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.