Description
درباره کتاب
خانه آقا کوچولو بعد از سه روز بارش باران خراب شده است. ابرهای سیاه بالای سر آقاکوچولو انگار به دنبالاش هستند و او با بقچهای به پشت، در زیر بزرگترین درخت پناه میگیرد و از اینجا جستوجوی او برای یافتن خانهای دیگر آغاز میشود.
کلاغ از او میخواهد به خانهاش برود.: «بیا بالا! لانهی ما خشک و گرم است.» آقا کوچولو از درخت بالا میرود و در صفحهی بعد پایین افتادن او را از درخت میبینیم. او که پرنده نیست! پس باید دنبال خانهای روی زمین باشد. کتاب کودکان را به فکر کردن تشویق میکند.
قورباغه به او یک شیشهی مربا را پیشنهاد میدهد اما توی شیشه هوا خیلی گرم است. آقا کوچولو یک قوری بزرگ پیدا میکند اما توی آن پر از زنبور است تا اینکه خرگوش او را به خانهاش دعوت میکند. آقا کوچولو روزها در خانهی او میماند تا اینکه خرگوش صاحب چندین بچه میشود، سیزده تا! و دیگر جایی برای آقا کوچولو نیست در خانهی خرگوش.
سرانجام یک روز زیر یک درخت سیب، آقا کوچولو با خانم کوچولویی آشنا میشود که سرگرم چیدن سیب است و به او کمک میکند. آنها با هم دوست میشوند و آقا کوچولو به خانهی او میروند و برای همیشه آنجا میماند و یک جشن بزرگ برای همهی جانوران میگیرند.
ما نمیخواهیم امنیت خودساختهمان را از دست دهیم پس برای نگه داشتناش به خانهای با دیوارهای مقوایی پناه میبریم، خانهای که یک باران میتواند خراباش کند. آقا کوچولو سفری آغاز کرد و جستوجویی را. در این سفر، چیزهای بسیاری آموخت و دوست و همسفری همیشگی برای خود پیدا کرد در یک خانهی محکم و واقعی که هیچ بارانی خراباش نمیکند.
درباره نویسنده
ماکس فلت هاوس (۱۹۲۳- ۲۰۰۵)، که بیشتر به عنوان خالق مجموعه کتابهای قورباغه، شناخته می شود. او در شهر لاهه هلند به دنیا آمد و از خردسالی دوست داشت نقاشی بکشد و خودش قصه بسازد. هرچند در مدرسه شاگرد چندان برجستهای نبود ، اما سرانجام راهش را پیدا کرد. مجموعه آقا کوچولو را او از سال 1983 شروع به نوشتن کرد و کم کم ، شخصیت قورباغه برجسته تر شد و از سال 1989 به بعد، حداقل 25 اثر با شخصیت قورباغه خلق کرد.
بریده کتاب
آقا کوچولو یک مرد کوچک بود. او در یک جعبهی کفش زندگی میکرد. آقا کوچولو از زندگیاش خشنود بود. یک روز هوا بارانی شد. آقا کوچولو گفت: «باران برای باغام خوب است.» و شادمان شد. اما سه روز و سه شب، پشتِ سرِ هم باران بارید و…